رنگ خاموشی...

دیرگاهی است که در این تنهایی 

رنگ خاموشی در طرح لب است 

رخنه ای نیست در این تاریکی  

درو دیوار به هم پیوسته است 

نفس ادم ها 

سر به سر افسرده است 

روزگاریست در این گوشه ی پژمرده هوا  

هر نشاطی مرده است 

دست جادوی شب 

در بروی من و غم می بندد 

می کنم هرچه تلاش تابرهانم خویش را  

او به من می خندد 

دیر گاهی است که چون من همه را  

رنگ خاموشی در طرح لب است 

جنبشی نیست در این خاموشی   

دست ها پاها در  قیر غم است 

چه شده است ما را در این روزگار  

به گمانم کار کار دل هست

 ....

این روزا...

این روزا عادت همه رفتن ودل شکستنه
درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه
این روزا مشق بچه ها یه صفحه آشفتگیه
این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه
مشکل بی ساتاره ها یه کم ستاره چیدنه
این روزاو کار گلدونا از شبنمی تر شدنه

این روزا آسمونمون پر از شکسته بالیه
جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه
این روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه
ساده ترین بهانشون از هم خبر نداشتنه
این روزا سهم عاشقا غصه و بی وفاییه
جرم تمومشون فقط لذت آشناییه
این روزا چشمای همه غرق نیاز شبنمه
رو گونه هر عاشقی چند قطره بارون غمه
قلبای مثل دریامون پر از خراش و ترکه
این روزا عادت گلا مرگ و بهونه کردنه

کار چشمای آدما دل رو دیونه کردنه
این روزا کار رویامون از پونه خونه ساختنه
نشونه پروانگی زندگی ها رو باختنه
این روزا تنها چارمون شاید پرنده موندنه
رو بام پاک آسمون ستاره رو شمردنه
این روزا قلبای همه منتظر ورود یک مسافره

این روزا هیچ مسافری بر نمی گرده به خونه
چشایی خسته تا ابد به در بسته می مونه
این روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه
خلاصه حرف همه پر زدن و نموندنه
این روزا درد عاشقا فقط غم بی کسیه
زندگیشون حاصلی از حسرت و دلواپسیه 

کار تموم شاعرا فقط غزل سرودنه
این روزا درد عاشقا داشتن چتر تو بارونه
چشمای خیس و ابریشون همپای رود کارونه

جنس دلای آدما این روزا سخت و سنگیه
فقط توی نقاشیا دنیا قشنگ و رنگیه
این روزا جرم عاشقی شهر دل و فروختنه
چاره فقط نشستن و به پای چشمی سوختنه
اسم گلا رو این روزا دیگه کسی نمی دونه
اما تا دلت بخواد اینجا غریب فراوونه
این روزا فرصت دلا برای عاشقی کمه
زخمای بی ستاره ها تشنه یاس مرهمه
این روزا اشک مون فقط چاره بی قراریه
تنها پناه آدما عکسای یادگاریه
این روزا فصل غربت عشق و یبداری مجنونه
بغضای کال باغچه منتظر یه بارونه
این روزا آدما کمن پشت نقاب پنجره

کمتر میبینی کسی رو که تا ابد منتظره
مردم ما به همدیگه فقط زود عادت می کنن
حقا که بی وفایی رو خوبم رعایت میکنن
درسته که اینجا همه پاییزا رو دوست ندارن
پاییز که از راه برسه پا روی برگاش می ذارن
اما شاید تو زندگی یه بغض خیس و کال دارن
چند تا غم و یه غصه و آرزوی محال دارن

                                         

بین ادمها...

چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها
چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها
کسی به حال شقایق دلش نمی سوزه
و او هنوز شکوفاست بین آدمها
کسی به
خاطر پروانه ها نمی میره
تب غرور چه بالاست بین آدمها
و از صدای شکستن کسی نمی شکند
چه قدر سردی و غوغاست بین آدمها
 میدان کوچه دل ها فقط زمستانست
هجوم ممتد سرماست بین آدمها
ز مهربانی دل ها دگر سراغی نیست
چه قدر قحطی رویاست بین آدمها
کسی به نیست دل ها دعا نمی خواند
غروب زمزمه پیداست بین آدمها
و حال آینه را هیچ کسی نمی پرسد
همیشه غرق مداراست بین آدمها
غریب گشتن احساس درد سنگینی ست
و زندگی چه غم افزاست بین آدمها
مگر که کلبه دل ها چه قدر جا دارد
چه قدر راز و معماست بین آدمها
چه ماجرای عجیبی ست این تپیدن دل
و اهل عشق چه رسواست بین آدمها
چه می شود همه از جنس آسمان باشیم
طلوع عشق چه زیباست بین آدمها
میان این همه گلهای ساکن اینجا
چه قدر پونه شکیباست بین آدمها
تمام پنجره ها بی قرار بارانند
چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها
و کاش صبح ببینم که باز مثل قدیم
نیاز و مهر و تمناست بین آدمها
 
بهار کردن دل ها چه کار دشواریست
و عمر شوق چه کوتاست بین آدمها
 میان تک تک لبخندها غمی سرخ ست
و غم به وسعت یلداست بین آدمها   

   به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو

دلت به وسعت دریاست بین آدمها

بی تو تمام لحظه ها بارانی ست ....

با تو غزل ستاره ها نورانی ست
دل در قفس نگاه تو زندانی ست
نگذر ز بهار کوچه باغ احساس
چون بی تو تمام لحظه ها بارانی ست
 

درد می کشم...

به روی برگ زندگی دو خط زرد می کشم
و چشم عاشق تو را که گریه کرد می کشم
تو رفتی و بدون تو کسی نگفت با خودش
که من بدون چشم تو چقدر درد می کشم
 
                                 مریم حیدرزاده

ادم برفی...

 تو را ساختم با اون برفا ، آدم برفی
تو اون شب اومدی دنیا ، آدم برفی
 شبی که عمرش از هر شب دراز تر بود
به او شب ما می گیم ، یلدا ،آدم برفی

یه جورایی من و تو عین هم هستیم

 توام تنها ، منم تنها ، آدم برفی
من عاشق بودم و خواستم پناهم شی
 توام عاشق بودی اما ، آدم برفی
همه انگار پی اونن که کم دارن
تو بودی عاشق گرما ، آدم برفی
منم از عشقم و اسمش واست گفتم
نوشتم با دسام زیبا ، آدم برفی
تو خندیدی و گفتی ، قلبت از یخ نیست
 تو عاشق بودی عین ما ، آدم برفی
 تو گفتی که براش می میری و مردی
 آره مردی همون فردا ، آدم برفی
دیگه یخ سمبل قلبای سنگی نیست
سفیدی داشتی و سرما ، آدم برفی
تو آفتاب و می خواستی تا دراومد اون
 واسش مردی ، چه قدر زیبا ، آدم برفی
نمی ساختم تو رو ای کاش واسه بازی
تو یه پروانه ای حالا ، آدم برفی
چه آروم آب شدی ، بی سر و صدا رفتی
بدون پچ پچ و غوغا ، آدم برفی
کسی راز تو رو هرگز نمی فهمه
 چه قدر عاشق ، چه قدر رسوا ، آدم برفی
 من اما با اجازت می نویسم که
تو روحت رفته به دریا ، آدم برفی
تو روحت هر سحر خورشید و می بینه
 می بینیش از همون بالا ، آدم برفی
ببخشید که واسه بازی تو را ساختم
قرار ما شب یلدا ، آدم برفی
 
                             مریم حیدرزاده