عشق یعنی...

عشق یعنی یک سلام و یک درود

 عشق یعنی درد و محنت در درون

 عشق یعنی یک تبلور یک سرود

 عشق یعنی قطره و دریا شدن

 عشق یعنی یک شقایق غرق خون

 عشق یعنی زاهد اما بت پرست

 عشق یعنی همچو من شیدا شدن

 عشق یعنی بیستون کندن بدست

 عشق یعنی عالمی راز و نیاز

 عشق یعنی رسم دل بر هم زدن

 عشق یعنی اشک حسرت ریختن

 عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

 عشق یعنی سجده ها با چشم تر

 عشق یعنی مستی و دیوانگى

 عشق یعنی خون لاله بر چمن

 عشق یعنی شعله بر خرمن زدن

عشق یعنی آتشی افروخته

 عشق یعنی با گلی گفتن سخن

 عشق یعنی معنی رنگین کمان

 عشق یعنی شاعری دلسوخته

 عشق یعنی قطره و دریا شدن

 عشق یعنی سوز نی آه شبان

 عشق یعنی لحظه های التهاب

 عشق یعنی لحطه های ناب ناب

 عشق یعنی دیده بر در دوختن

 عشق یعنی در فراقش سوختن

 عشق یعنی انتظار و انتظار

 عشق یعنی هر چه بینی عکس یار

 عشق یعنی سوختن یا ساختن

 عشق یعنی زندگی را باختن

 عشق یعنی در جهان رسوا شدن

 عشق یعنی مست و بی پروا شدن

 عشق یعنی با جهان بیگانگى


عشق یعنی....

مجازات...

اگر می توانستم مجازاتت کنم

از تو میخواستم..

به انداره ای که تو را دوست دارم

مرا دوست داشته باشی....

من و ما...

 
کسى آیا برایم قصه مى گوید در این شبهاى تنهائى؟!

کسى آخر دلم را می رمد از رنجهاى تلخ شیدائی ؟!

بیا اى  همنواى شب نشین ، اى شمع مجلس ها

تواى بال وپر رنگین   ، تو اى پروانه ى رسوا
 
منو ما هرسه از شور وشر شیدائى دل ، دردها بردیم!

منو ما در سراى عاشقى ها .. غصه ها خوردیم!

بیا در کنج این غمخانه ى شعرو غزل ، پروانه ى زیبا
 
بیا اى شـــمع  گریان  ،   با دل  ودلـــدادگى  همپا
 
منو ما هر سه  در درد  نهان   سینه   گــریانـــیم
 
پروبال وتنى سوزان به اشک درد و    حرمانــیم
 
منو ما قصــه ویرانى یک قـــلب    غــمناکیم
 
منو ما قصه ى  سوز نده ى فـــریاد  افـــلاکیم
 
منو ما در خـــــموشى ...... درد و   فــریادیـم
 
بدرد وغـــصه  زندانى  ،  ولی دردیده آزادیم
 
منو ما  قـــصه ای همواره    بر لبـــها 
 
 ولی دراوچ تنـهائی همــیشه یکّه وتنها  
 
 همــــیشه یکّه وتــنها !!!

غم عشق...

دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد 

چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد   

وه از ان مست که با مردم هشیار چه کرد 

اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار 

طالع بی شفقت بین که دگر بار چه کرد 

برقی از منزل لیلی یدرخشید سحر  

وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد 

انکه بر نقش زد این دایره مینایی  

کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد 

فکر عشق اتش غم دردل حافظ زد و سوخت  

یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد

دعا...

خدایا عاشقان را با غم عشق اشنا کن.... 

 

اخرین تماس...

تو اون تماس اخری

گفتی بهم بذار برو

گفتم چرا؟!!!

گفتی برو

گفتم بهت که از خودت، بهم یه یادگار بده

تا که به یاد تو باشم ،تو این روزای بی کسیم

گفتی برو خودش میاد

یه یادگاری قشنگ

اره الان تو قلبمه ،اون یادگاری قشنگ

همش به یادم میاره تموم خاطراتتو

اون یادگاری قشنگ،غمه بی تو بودنه

غمه تنهایی و عشق،غمه بی نهایته

این غمه یاره منه

تا ابد تا روز مرگ

ببین اینو یه" تا "داره

یعنی یه روز تموم میشه

روزی که مرگم برسه

دعا ،دعا کن برسه ...

جرم...

ای اسمان بر من ببار 

من مجرمم از سوی یار  

دانی چه بود جرم من 

جرم من عشق است  

و او عاشق نبود

رانده شدم از شهر او 

با انکه دارم عهد او ... 

شبی...

شبی تا صبح گریه کردم 

تمام سوز دل را گریه کردم 

سوار موج دریا بودی ای ماه  

کنارت روی شنها گریه کردم 

یکی را دوست میدارم...

یکی را دوست میدارم 

ولی افسوس که او هرگز نمی داند 

نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من 

که او را دوست میدارم 

ولی افسوس که او هرگز نگاهم را نمی خواند 

به برگ گل نوشتم من که او را دوست میدارم 

ولی افسوس که او گل را به زلف کودکی اویخت که او را بخنداند 

 یکی را دوست میدارم...